- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مناجات با امام هادی علیهالسلام
ای آنکه هـسـتیام شـدهای از قـدیمها ای عاشقِ تو حـضرتِ عـبدالعـظیمها تـاریـکـیِ جـهـانِ مـرا نـورِ مُـطـلـقی ای جان فـدایِ رویِ تو یا ایهـا النـقی در گوشه گـوشۀ همه عـالَـم نوشتهاند بنگَر که در متونِ کُهـن هم نوشتهاند : ازبس که سبکِ بَخشش و لطفَش جوادی است گاهی تـوکلِ مُـتـوکِـل به هـادی است بیشک همیشه بخششِ تو عاری از چِراست ثروت همیشه نزدِ گدایانِ سامـراست ای خاکِ پـات سُـرمۀ چـشـمِ امـیـرها سَـر مینـهـنـد پـای قـدومِ تو شـیـرها بعد از تو بس که دل به تو حسِ نیاز کرد صوفی نهاد دام و سَـرِ حُـقّه باز کرد یک عده با تو گرچه کمی هم قبیلهاند در پُشتِ دین و اسمِ شما غرقِ حیلهاند بـیـزارم از تـمـامیِ اربـابهای شهر دلخـسـتهام ز جعـفـرِ کـذابهای شهر با سیبِ سرخِ حیله همه ناتـوان شدیم ننگـا به ما که آدمکِ این و آن شـدیم از بس که خیری از همه عالم ندیده است این جامعه به جامعه خواندن رسیده است آقـا؛ پـدر بـزرگِ گُـلِ آخـریـن تـویی یعنی برای خـواندنِ او بهـترین تویی تا از قـفـس تمامِ جـهـان را رهـا کنی باید خودت برای ظهورش دعـا کنی با یک دعای خود غم ما را مَحار کن با یک دعای خود دلِ ما را بهار کن بیتو بـهـار قـسـمـتِ مـردم نـمیشود هادی اگر تویی که کسی گُم نمیشود هادی شدی که بر همگان سَر شویم ما هادی شدی که از همه برتر شویم ما هادی شدی که جَلدِ غـمِ سامـرا شویم هـادی شدی شما که کـبـوتر شویم ما گمراه شد هرآنکه از این طایفه جداست هادی شدی که پیـروِ حـیـدر شویم ما هادی شدی که که فاتحِ دلها شوی و بعد از عاشـقـانِ فـاتـحِ خـیـبـر شـویـم مـا هـرکس غـلامِ خانِ شما شد امـیر شد هادی شدی که خود همه دلبر شویم ما هادی شدی که در همۀ کوچههای شهر از بـانـیـانِ روضـۀ مــادر شـویـم مـا زخمِ زبان زدن به تو جور است دائماً وقتی که هم علی شدهای هم ابالحـسن آه ای امـامِ شاعـرِ ما شـاعران سـلام ای چارمینِ علی! گُلِ حیدر نشان سلام ای نــامِ دلــبــرانـۀ تـو ذکـرِ نـابِ مـا یک قطره از غدیریهات شد شرابِ ما گفتم شراب و ذهنِ من انگار پَر کشید هی جرعهجرعه روضۀ سَر بسته سَرکشید دنیای شعر و شاعـریام بیشراب باد بَـزمِ شـرابِ دفـتـرِ شعـرم خـراب باد شعرم به سَر رسید و به پای تو اشک ریخت وقتِ گریز شد به کجا میتوان گریخت؟ دندان گرفتهام به جگر! روضهخوان بَس است تنها برای کشتنِ ما خیزران بس است ای کـشـتۀ حـسـادت دنـیا حـسین جان ای تشنۀ مُـقـطَع الاعـضا حسین جان
: امتیاز
|
ترجمه موزون چهار حدیث از امام هادی علیهالسلام
از لطف نسـیم، گـل شود گـلگـونتر زیـبــاتـر و دلــربـاتـر و مـوزونتـر قَالَ الهَادِی علیهالسلام: اُلْقُوا النِّعَمَ بِحُسْنِ مُجَاوَرَتِهَا، وَ الْتَمِسُوا الزِّيَادَةَ مِنْهَا بِالشُّكْرِ عَلَيْهَا. امام هادی علیهالسلام فرمودند: برای نعمتها، همسایۀ خوبی باشید و با شکرگزاری، خواستار افزایش آن باشید .نزهة الناظر ص۱۴۳ ******************* جانـا! به فـروتـنی، گر ایـمـان داری یـا مـیـل بـه رفـتـار کـریـمـان داری قَالَ الهَادِی علیهالسلام: اَلتَّوَاضُعُ أَنْ تُعْطِيَ النَّاسَ مَا تُحِبُّ أَنْ تُعْطَاهُ. امام هادی علیهالسلام فرمودند: فروتنی در آن است که با مردم چنان باشی که دوست داری با تو چنان باشند .الكافی، ج۲، ص۱۲۴ ******************* از مرکب سرکش، تو سواری مَطَلب یعنی: ز هـوایِ نـفـس، یـاری مطلب قَالَ الهَادِی علیهالسلام: رَاكِبُ الْحَرُونِ أَسِيرُ نَفْسِهِ وَ الْجَاهِلُ أَسِيرُ لِسَانِهِ. امام هادی علیهالسلام فرمودند: کسی که سوار بر مرکب چموشِ هوی و هوس باشد (انسان دنیاطلب) اسیر نَفْس خود است و فرد نادان، اسیر زبان خود. نزهة الناظر، ص۱۳۹؛ أعلام الدين، ص۳۱۱ ******************* تا دل به سپاس میسپاری ای دوست از نعمت و ناز، بهره داری ای دوست قَالَ الهَادِی علیهالسلام: اَلشَّاكِرُ أَسْعَدُ بِالشُّكْرِ مِنْهُ بِالنِّعْمَةِ الَّتِي أَوْجَبَتِ الشُّكْرَ لِأَنَّ النِّعَمَ مَتَاعٌ وَ الشُّكْرَ نِعَمٌ وَ عُقْبَى. امام هادی(علیهالسلام) شخص شکرگزار به سبب شکر، سعادتمندتر است تا به سبب نعمتی که باعث شکر شده است؛ زیرا نعمت، کالای دنیا است و شکرگزاری، نعمت دنیا و آخرت است.تحف العقول، ص۵۱۲
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام هادی علیهالسلام
تو از تبـار بهـاران، تو از سلالۀ رودی تویی که شعر شکفتن به گوش غنچه سرودی تویی شکوه بهـار و به پیـشگـاه تو دارد جوانه عرض سلامی، شکوفه عرض درودی به صدر «جامعه» خود به اَلسّلامُ علیکی تـمام پنجـرهها را به سوی بـاغ گـشودی کسی که در قفس شیر رفت و آهوی چشمش به یک اشاره دل از هرچه شیر بُرد تو بودی اگرچه سامرهات را حصار کرده شب اما میآید از سوی کعبه نسیم صبح به زودی
: امتیاز
|
مدح امام هادی علیهالسلام
بـر پـایـه اصـول را بـنـا بـایـد کرد بـر هــادی راه اقــتــدا بــایـد کــرد پیش از نجف و قدم به وادی غدیر تـعـظیم به سوی سـامـرا بـایـد کرد ***** قاسم نعمتی ***** ای صاحبجامعه، کـبـیرت خواندم در هر دو سرا شاه و امیرت خواندم ***** مرتضی محمد پور ***** زیبنده ترین سخن کلام هادی است حیرت زده خلقت از مقام هادی است امـضـاء بـرات ســامــرا در گـروه ذکر صلـوات بر امـام هـادی اسـت ***** سید مهدی حجازی *****
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام هادی علیهالسلام
برای عـشق دوبـاره بهـانه پیـدا شد بـهـانه غـزلی عـاشـقـانـه پـیـدا شـد طنین آمدن کیست اینکه از طربش قـلم به شور رسید و تـرانه پیدا شد الا که گـمـشدگـان هـدایـتـیـد هـنوز پی نشـانه نگـردیـد، خـانـه پـیدا شد برای مـرغ دل چـند بام و چند هوا هم آشـیانه و هـم آب و دانه پیدا شد میان باغچه، یاسی شکفت وقتی که گـل جـواد به دست سـمانه پیـدا شد رسید چشمه کـوثر رسید آب حیات به مقدم دهمین مصحف خدا صلوات بـبـین محـمـد سـوم! عـلی چـارم را میان صـورت او با نبی تـفـاهـم را چه صورتی که شراب لبان نوشینش به نیم جرعۀ خود مست میکند خم را ببین که پشت در خانهات همه جمعند ببین گدایی خورشید و ماه و انجم را برای مـردم ری از تـنـور احسانت عطا نما دو سه تا لقمه نان گندم را نثار این همه تبریک را ز ما بپذیر حـوالهایست اهـالی مشهد و قـم را بیا که شب شب شادیست فاطمه تبریک شب ولادت هادیست فاطمه تبریک غزل به پای تو برده خیالهای مرا در آسـمان تو وا کرده بالهای مرا نگاه نغـز تو بر بیتهای پر نقـصم چه خوش به بار رسانده نهالهای مرا بگو اگر که خدا نیستی که هستی تو؟ بیا و کـفـر نـبـیـن احـتـمالهای مرا الا که خط به خط جامعه کـبیرۀ تو جـواب داده تــمـام سـوالهـای مـرا وصال چشم من و خاک پات ناشدنیست ولی بـیا شـدنی کن محـالهـای مرا من آشـنـای سـرای قـدیـمتان هـستم گدای حضرت عبدالعـظیم تان هستم تـمام دغـدغۀ تو خـدا شناختن است تمام خواهش من هم تو را شناختن است بدون اذن تو دردی دوا نخواهد شد که راه اصلی درمان دوا شناختن است تو آشـنـای تـمام غـریـبها هـسـتی وگرنه کار همه آشنا شناخـتن است دو دست خالی ما را یقین تو میبینی مرام و مشی کریمان گدا شناختن است اگر که خورده مسیرت شبی به بزم شراب بدون شک هدفت کربلا شناختن است چه کـربلا که دلم دارد آرزویش را خدا کند که ببـیـنم دوباره کویش را
: امتیاز
|
مناجات عرفه ای با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
نظـر به رویِ تو شد قـبـلـگـاهِ آمـالـم تَـرَحُـمی بـنـما کـن نـظـر به احـوالـم نـوشـته رویِ جـبـیـنم فـراق تا به ابد بــنـالـم از غــمِ دل یـا بـدیِ اقــبــالــم من آن کـبـوترِ بامـم که هرکجا رفـتم به سنگِ تهمتِ مردم شکسته شد بالم فـقـط ضمانت تو گشته مُهـرِ تمـدیدی به تـوبـه نـامـۀ بیاعـتـبـارِ هر سـالَـم نه پایِ رفتنی هست و نه رویِ آمدنی بگـو چه چاره کنم من زدستِ اعمالم گـناهکـارم و تـوبه شکـسـتۀ رمضان خودت بیا عرفه گریه کن به این حالم صدایِ پـایِ مُـحـرَم به گـوش مـیآید شـبـانـه روز به یـاد حـسـین مینـالـم قسم به مـویِ پریشان عـمه جانِ شما به گریه دلـنگـرانِ حـسـین و گـودالم صدا زد از تَهِ گودال خواهرم برگرد مگر نـگـفـتـم عـزیـزم نیـا به دنـبـالم برو به خـیـمه نـبـیـنی بریـدنِ سر را وگـرنه پـیر شوی پایِ جـسمِ پـامـالـم
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
مینـویسم ایدل و دلـدار، ممـنونم حسین اینکه بر سوگ توام بیمار، ممنونم حسین من غباری بودم و مهر تو دستم را گرفت پـر کـشـیدم تا حـریم یـار، ممـنونم حسین شک نـدارم در هـوای تو اگر دارم زنـند نعره خواهم زد به روی دار، ممنونم حسین عشقتو هر عاشقی را منصبی دادهست و من نوکرت هـستم، هزارانبار ممنونم حسین من از اینکه نـوکـرم دائم خـدا را شاکرم پادشاهی میکـنم انگـار، مـمـنونم حـسین روضهخوانم، چایریزم، شاعرم یا کفشدار در بساطـت بابت هرکار، مـمنونم حسین در بساطت اشک را یکجور دیگر میخرند ای امـان بنـدگـان از نـار، مـمنونم حسین وقت مرگم، لطف کن من را در آغوشت بگیر پرده از روی خودت بردار، ممنونم حسین محشر من! محشری در روز محشر کن بپا رحم کن بر نوکری سربار، ممنونم حسین
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
غـمخـوارِ کـربلا غم عالم نمیخورد دنـیایِ بیحـسین به دردم نمیخـورد هرکس که خورد نان تو جایی نمیرود هرکس که خورد داغِ تو را غم نمیخورد شأنِ دو چشمِ خیسِ عزادار عرشی است این حرفها به چشمۀ زمزم نمیخورد آنکه به زیر سایۀ زهرا نشسته است غـمهای روزِ حـشر مسـلم نمیخورد آنکس که جای بستر بیماری، از غمت آتش گرفت حسرت عزیزم نمیخورد من با محـرم تو نـفَـس میزنم هـنوز هرچند طعنه نوکـرتان کم نمیخورد من حـتم دارم از نفـسِ گـرمِ مـادرت این سیـنه بـاز داغِ محـرم نمیخورد
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
کوفه امـشب به پـریـشانی من میگـرید به شب بیسـر و سـامـانی من میگرید دوسـتانم همه یک پـارچه دشمن شدهاند سکهها برق زدند و همه روشن شدهاند ای تو، تنهـا نـفـس دین خـدا مـولا جان دین فروشی شده در کوفه نیا مولا جان چونکه صد رنگترین مردم دنیا باشند هر کجا سفـرۀ نان است همان جا باشند نه نگـاهی نه پـنـاهی که شود تسـکـینی میفـروشـنـد مرا در عـوض بـیدیـنـی رسم جنگ آوری کوفه فقط نامردیست خنده بر گریۀ مهمان عوض هم دردیست طوعه امشب کمکم کرد شبیه یک مرد کوفه اشـبـاح رجـال است بیا و برگـرد دست این طایـفه آمادۀ سیـلی زدن است شاهد این قضیه گونۀ مجروح من است تا که بر نیزه سرت خطبه نخواند برگرد تا که انگـشـتر و انگـشت بمـاند برگرد
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
به شهـر کوفه غـریـبم من و پناه ندارم به غـیـر دربـهدریها پـنـاهـگـاه ندارم شب گذشته به هر خانه جای بود مرا، لیک به هیچ خانه در این شام تیره راه ندارم ز خستگیست به دیوار طوعه تکیه زدم من و گرنه جـز به خـداوند تکـیهگاه ندارم کِـشَـند جانب دارالامـاره با چه گـنـاهم عزیز فاطـمه جز عـشق تو گناه ندارم به زیر تیغـم و بالای بام وقت شهـادت حسین از تو جز امـید یک نگـاه ندارم به راه عشق تو سر میدهم که وای به حالم اگر که حرمت عشق تو را نگاه ندارم به اشتباه سوی کوفه خواندمت که بیایی دریـغ مـهـلـت جـبـران اشـتـبـاه نـدارم غم تو کرده سیه روز من که در همه عمرم قـسم به خال تو یک نقـطۀ سـیاه ندارم سـلام بر تو دهم لـیک با زبان اشارت نگـاه من به تـو و طاقـت نـگـاه نـدارم
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
یقـیناً آنچـنانکه زخـم دارد التهاب از پی دم آخر رسید و میرسد روز حساب از پی به زیر تـیغ میخـندم ولیکن گریه بارانم که دارد خندۀ گل گریۀ تلخ گلاب از پی بتاب از مکـه بر من آفـتاب عالم آرا که شب ظـلـمانی کـوفه نـدارد آفـتاب از پی اگر چه در به رویم بست کوفه با خودم گفتم که هر در بستنی بیشبهه دارد فتح باب از پی به یاد روزگاری که کنارت روز شب کردم محیطم کرد دلتنگی وآمد اضطراب از پی شدم تا سنگ باران امتداد سنگ را دیدم پس از پیشانیام پیشانی عالیجناب از پی به دست بـاد دادم الـسلامم راکه میدانـم یقینا خواهد آمد جانب کوفه جواب از پی لب خونین من نگذاشت تا لب تر کنم از آب جگر آهی کشید و خونجگر گردید آب از پی مرا خجلت ز زهرا میکشد زیرا که با دستم نوشتم نامهای که بیگمان دارد عذاب از پی حنا نایاب شد در کوفه وخون جبینم ریخت سپیدی محاسن بیگمان دارد خضاب از پی ز کوفه بیحیایی دیدم و آتش به جانم زد غم جانسوز بیبی زینب و بیبی رباب از پی به یاد اصغرت افتادم و گوش مرا پُر کرد صدای گریه طفلانه و لالای خواب از پی تمام ترسم از زیر گلوی شیرخوار توست کمان هر چه کشیده تر شود دارد شتاب از پی کمر بر قتل من بسته است فکر و ذکر ناموست که پیش روست هتک حرمت و بزم شراب از پی جسارت کار مرسوم است در کوفه چه باید کرد که خلخال آنکه برده میبرد قطعا نقاب از پی کـنـیز دخـترانت دخـترم شاید به کار آید که در لفافه دارد هر کنیزی انتخاب از پی سخن کـوتاه باید کرد آقـاجان حـلالم کن که قطعا روضههای باز دارد پیچ و تاب از پی
: امتیاز
|
مدح و شهادت مسلم بن عقیل علیهالسلام
فـروغ دیـده و دلهـاست مـسـلم سـفـیر یـوسـف زهـراست مسلم عبادت را به اشکـش داده زینت شهادت را به خونآراست مسلم مـه ذیحـجه بر لبهای خشکـش پیـام ظـهـر عـاشـوراست مسلـم امـیــر بـیســپـاه شــهــر کـوفـه چو مولایش عـلی تنهاست مسلم به یـاد حـنـجـر خـشـک امامـش روان از دیـدهاش دریاست مسلم فـدا گشت و به قـاتـل داد مهـلت خـدا را تا چه حد آقـاست مسلـم شرف، آورده پیشانی به خاکـش سـلام انــبـیـا، بــر روح پـاکـش سر و جان و تنش بود و امامش قـیـامـت بـود پــیـدا در قـیـامـش دهان خـشکـیده، دل کانون آتش دهان خونین به لب عرض سلامش به بام کـوفـه، از اطراف کـعـبه وزد عطـر حسیـنی بر مـشامش به هر کوچه که رو کرد آتش و سنگ به سر میریخت از بالای بامش خـداونـدا که دیـده مـیـهـمـان را دو دست بسته، خون ریزد به کامش؟ سـفــیــر رهـــبـــر آزادگــان را عجـب کردند مـردم احـتـرامش نه تنها کوفـیان پیـمان شکسـتـند از او پیـشانی و دندان شکـستـند دریـغـا! پـردۀ حـرمـت دریـدنـد به دامن نـنـگ عالم را خـریـدند تنی که بهـتر از جان جهان بود سـوی بـازار قـصابـان کـشـیدند هـمانهایی که با او دست دادنـد از او با دست بسته سر بـریـدند ز تیر و خنجر و شمشیر و نیزه به جسمش باغی از گل آفـریدند ز هر زخـم بـدن کوچهبه کوچه صـدای غـربـت او را شـنـیـدنـد خدا داند که در یک شهر دشمن از آن مـظـلـوم، تـنهـاتـر ندیـدند جـدا کـردنـد ســر از پـیـکـر او ز بـام افـتـاد هـم تن هـم سـر او امیـر شهـر، هرسو دربهدر بود ز احوال دو طـفـلش بیخبر بود دو چشم اشکبارش چون دو دریا لب خشکش ز اشک دیده، تر بود خـدا دانـد کـه هـنـگـام شـهـادت دل از پیشانیاش بشکستهتر بود مجـسّـم پـیـش چـشم اشکـبـارش فراز نیـزه هـفـتاد و دو سر بود گـمانم در نگـاهش لحـظهلحـظه تنـور خـولی و قـرص قـمر بود دعـا مـیکـرد بـر سـقـای بیآب که از چشمش روان خونجگر بود نگـاهـش بود در مـقـتـل هـماره بـه رگهـای گـلــوی پـاره پـاره
: امتیاز
|
مصائب خروج سیدالشهدا علیهالسلام از مکه
بـیـدار و خـواب بـود کـه افـتـاد اتـفـاق از جدِّ خود شنید که اُخرُج اِلی العِراق پیـغـام دادش از طرف حَـیّ ذُوالـمِـنَـن قَـدْ شـاءَ أَنْ یَـراکَ قَـتـیـلا حُـسـیـن من أُخْرُج إلی العِراق، سفر پیش روی توست یکدشت داغ و خوف و خطر پیش روی توست أُخْرُج إلی العِراق، که چشم انتظار توست قومی که فکر غارت دار و ندار توست أُخْـرُج إلی العِـراق، که بـاید فـدا شوی بـشـتاب تا که ذبـح عـظـیـم خـدا شـوی أُخْرُج إلی العِـراق، که مهمانیات کنند در پیـش چـشم فـاطمه قـربانیات کنند هر چند خیل پـردهنـشـینان عـصمـتـنـد با تـو مُـخـدّرات بـه این بـزم دعـوتـنـد وقتی پس از فراق جوان، پیر میشوی وقتی که بین دشت زمینگـیر میشوی وقتی کـنار علـقـمه با قـلب ریش ریش تیر آنقَدَر درآوری از جـسم ماه خویش وقـتی که دور از نظـر زینب و ربـاب از خون شیرخواره محاسن کنی خضاب وقتی به سجده در دل گـودال میروی وقتیکه نیزه میخوری از حال میروی یعنی چه حکمتیست که مَسلوب میشوی؟ در زیـر سُـمّ اسب لگـدکـوب میشـوی سر را بباز و سروریات را نشان بده از روی نیـزه دلـبریات را نـشان بـده در کوفهای که لب به لب از بغض حیدر است قرآن شنیدن از سر بر نیزه خوشتر است از خون زخم وا شدهات رنگ هم بخور گفته خدا به خاطر من سنگ هم بخور آرامـش عــقــیـلـه در آن ازدحـام بـاش یک جـمـله با رقـیّـۀ خود همکـلام باش
: امتیاز
|
مصائب خروج سیدالشهدا علیهالسلام از مکه
قـصـد کـجا کـرده یـل بـوتـراب؟ خُـود و سـپر بـسـته چرا آفـتـاب؟ کوفه پُر از سـایۀ کین است امام! شومترین شهر زمین است، امام! زخـم جـفـا بر جگـرت، کوفه زد تــیـغ بـه فــرق پـدرت کـوفـه زد کو همه آنها که تو را خواندهاند؟ چـند نـفـر پـشت سـرت ماندهاند؟ نـامـه نـوشـتـنـد، ولـی بـیاسـاس اسـم تـو بُـردنـد، ولـی بـا هـراس لایـق پــیـغــمـبـر خـود نـیـسـتـنـد فکـر سری جز سر خود نیـسـتـند خــاطــر آســوده مــکــدّر مـکـن جـامـۀ احـرام به خـون تـر مکـن خـیـمـه بـچـین از گـذر ایـن بـلا، مـوسـم حـج اسـت چـرا کـربـلا؟ تـیــغ بـرائـت ز کــمــر بـاز کـن فـکـر سـرانجـام و سـرآغـاز کـن اُمّـت خــود را بـه دعــا واگــذار کــار خــدا را بـه خـــدا واگــذار دین تـو سـجّـادۀ بـاز است و بس مرد خـدا، مرد نـماز است و بس شهـر پُر از شـمر، پُر از حـرمله رحــم نــدارنـد بـر ایـن قــافــلــه مصلحت آن است که جان در بری عــذر بـه درگــاه پــیـمـبـر بـری کـوه خـروشـیـد و دهـان باز کرد بــال زد آئـیـنــه و پــرواز کــرد ولـولـه شد، نـورٌ عَـلـی نـور شـد دشت پُر از عطر، پُر از شور شد گــفـت بـبــنــدیــد خـــیـــام مـــرا نـیــزه و شـمـشـیــر و نـیـام مـرا خــمشـدۀ بــار نـفــس نــیــســتــم مـرغ زمـیـنگـیـر قـفـس نیستم... گـرچه سـرم را به سـر نی کـنـند نـامـۀ تـقــدیــر مــرا طـی کـنـنـد جـان من از غـم بـه لـب آیـد اگر لـشـکــر شـام و حـلـب آیــد اگـر گـر بـنــشـانـم بـه دل ایـن داغ را یـکـسـره پـرپـر کـنـم این بـاغ را این هـمـه ارزانی لبـخـنـد دوست خیمه و خیل و زن و فرزندم اوست اوست که در خون من افتاده است در دل مـجـنـون من افـتـاده است روز و شـبم، مِهر و مَـهَم او شده مـاه شـب چـهـاردهـم او شــده... میروم این راه که بیراهه نیست غصّهام این کودک شیرخواره نیست داغ کـبــود دل زهــراســت ایــن فـرق ترک خـوردۀ مـولاست این لحـظـۀ قـنـداقـه بغـل کردن است وقتِ به تکـلیف عمل کردن است وقت ز خون تر شدن است الوداع لحـظـۀ پـرپـر شـدن است الوداع
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
پیر شد هر لحظه پای روضهها، مثل پدر در نیاورد از تنش رختِ عزا، مثل پدر خشک میشد حنجرش، میسوخت، تا میدید که طفلِ تشنه، شیرخواره هر کجا، مثل پدر
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیهالسلام
از غــمِ دلــم خـــدا خـــبــر داره اگـه مـن آه بِـکـــشـــم اثــر داره از چهـار سالگی درد و غم دیدم تو یهروز قـدّ یه عُـمر سِـتَم دیدم دلـخـوشیهام یـهـو نـاپـدیـد شدن عـموهام جلـو چـشام شهـید شدن راویِ مُــصـیـبـتـای بــاز شـدیـم اسیـره یه مُشت یـتـیـمنواز شدیم! به دلای زخمیمون چنگ میزدن صورتامونو با خون رنگ میزدن هـمـه قـافـلـهمـون خـسـتـه بـودن پـر و بال ما رو بشـکـسـته بودن پـدرم حـضـرت زیـن الـعـابـدیـن لـیتَ لـمَ تَـلِـدنی گـفـت برا هـمین
: امتیاز
|
مدح امام محمد باقر علیهالسلام
اعـمـاق آیــههـای یـقـیـن را شـکـافـتـه نور است و آسـمـان برین را شکـافـته او راز آفرینش هر جوی و جنگل است او چشمهای که قـلب زمین را شکافـته از مهر اوست سبزه اگر خاک نرم را یا صخـرههـای کـوهنـشین را شکـافـته همنام آنکسیست که بیشکّ و بیگمان با یک اشـاره مـاهِ مـبـیـن را شـکـافـته پیداست از نگاه حـزینش که دیده است یک روز سخت پیکر دین را، شکافته
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
غمگین زمین، گرفته زمان، تیرهگون هواست امروز روز گریه و امشب شب عزاست تا خوشههای بغـض، گـل گریه میدهند از تنـگـنـای سـیـنۀ مـا نـالـهها رهـاست در سوگ آفـتـاب مـدیـنـه، به سـوز و آه با صاحبالـزمان دل ما نیـز هـمنواست داغیسـت سـیـنـهسـوز غـم بـاقـرالعـلوم گر خون بگریَد از غم او آسمان رواست هم وارث تـمـامی اوصاف حـیـدر است هـم مخـزن تـمـامی اسرار مصـطـفاست ذکرش امـیـدبـخـش دلِ هـرچـه نـا امـیـد نامـش شـفـادهـنـدۀ هـر درد بـیدواسـت ای روح آسـمـانی از این داغ جـانگـداز فـریاد خاک امشب تا عـرش کـبـریاست سوزی که قطره قطره تو را آب کرد و سوخت این زهر نیست بلکه همان داغ کربلاست ای جـان مـا فـدای غــم غـربـت بــقــیـع قبرت بقیع نیست که در سینههای ماست امشب هـزار پنـجـره دل گریه میکـنـیم با غـربت بـقـیـع، دل شـیـعـه آشـنـاسـت شمعی به روی تربت پاک تو نیست... آه اینجا مگر نه این که مـزار امام ماست تنها نـه از غـم تو مـدیـنـه عـزا گـرفـت در بارگاه قدس کـنون محـشری بهپاست امشب «خروش»! آن نفس حق که تا سحر دریای گریه را به خروش آورد کجاست؟
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
ای نــام تـو قــرارِ دلِ بــیــقــرارهــا حـرف تو مـانـدگـارتـرین یـادگـارهـا درک بشر به فـهـم مسـائل نمیرسید از عـلـم تو شـکـسـته تـمام حصارها تعـبـیرهای ناب تو راه عـبور ماست ای مـعــتـبـرتـر از هـمـۀ اعـتـبـارها بنیان مذهب از نفست جان گرفته است هر جـمـلـهات مـعـلـم بـنـیـانـگـذارها سـیل فـرشتـگـان خـدا پـای درس تو شـاگـردیات بـزرگـتـرین افـتخـارها از هر طرف به مادر سادات میرسی مــحــوِ ســلالـۀ تـو تــمــام تـبــارهـا ای سـومـیـن امـام سـتـمـدیـدۀ بـقــیـع قـربان خاک قـبـر تو سـنگ مـزارها از کوچههای شام تو هم شکوهای بکن ای بـازمــانــدۀ سـفــرِ نـی ســوارهـا اصلا خودت بگـو چقدَر بین ازدحام خوردهست بر سرت لگد نیـزه دارها بیشک تو هم مـیان بیـابان دویـدهای مـثـل رقـیه رفـته به پـای تـو خـارها با آنکـه تو مـراقـب او بـودهای، ولی از دستهای زجر، کتک خورده بارها ای وای از آن دمی که به دست حرامیان از گوشها کـشیده شـود گـوشـوارها
: امتیاز
|
زبانحال امام باقر علیهالسلام قبل از شهادت
با چـشمهـای پُـر آب قحـطی آب دیـدم من دشت کربلا را همچون سراب دیدم مانند یک کـبـوتـر من را اسیـر کـردند بر بـال کـوچـک خود رد طـنـاب دیـدم هر شب شبیه شمعی بیتاب گریه کردم پروانه سوخت ازبس آتش بخواب دیدم آتش گـرفت خـیـمه آتـش گـرفـت دامـن آتش گـرفت معجـر من اضطراب دیدم هفتاد و دو ستاره یک ماه و مشک پاره خــورشـیـد کـربـلا را در آفـتـاب دیـدم هر صبح و شام جانم آمد به لب که در شام زخــم زبـان شـنـیـدم بـزم شـراب دیـدم دلخستهام از این دهر آسودهام کن ای زهر من میروم از این شهر، خیلی عذاب دیدم
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
سـتـم روزگـار یـادش هـست غـم لـیل و نهـار یادش هست دیـدۀ اشـکـبـار یـادش هـست آنهـمه قـلب زار یادش هست روضۀ بیشـمار یادش هست نیـمـهجان بیـن بـسـتـر افـتاده باز تب کـرده مضطـر افـتاده بـه لـبـش ذکـر مـادر افـتــاده یـاد یـک جـای دیگـر افـتـاده چـادر پُر غـبـار یادش هست زهـر کرده اثـر به اعضایش ناتوان دست و بیرمق پایش تـرک افـتـاده است لبهـایش العـطش العـطش شـد آوایـش لب زخـمیّ یـار یـادش هست پیـر بود و خـمـیده قامت بود خـانهاش کل سال هـیأت بـود به تنش ردی از جسارت بود قـاتـلـش روضۀ اسـارت بـود لحـظههای فرار یادش هست سالهـا قـلب بیقـراری داشت گـلهها از شتر سواری داشت با رقیه چه روزگاری داشت با غمش آه و گریه زاری داشت آبـله بود و خار یـادش هست هـمۀ عـمـر خود پریشان بود یاد جـدّش همیشه گـریان بود آی مردم حسین عـطشان بود آبـروی قـبـیـلـه عـریـان بـود یک تن و ده سوار یادش هست عـمههـایش چـقـدر تـرسـیدند کـوچـههای شـلـوغ را دیـدند مـستهـا آمـدنـد رقـصـیـدنـد به سر روی نـیـزه خـنـدیـدند زینب بیقـرار یـادش هـسـت
: امتیاز
|